دارم تظاهر می کنم که: بردبارم
هرچند تاب روزگارم را ندارم
شاید لجاجت با خودم باشد ! غمی نیست
من هم یکی از جرم های روزگارم
من هم به مصداق" بنی آدم..." ببخشید
گاهی خودم را ز شمایان می شمارم
حس می کنم وقتی که غمگینید باید
با ابر شعرم بغض هاتان را ببارم
حتی خودم وقتی که از خود خسته هستم
سر روی حس شانه هاتان می گذارم
فهمیده ام منها شدن تفهیم جمع است
تنهایی جمع شما را می نگارم
شاید همین دل باوری ها شاعرم کرد
شاید به وهم باورم امید وارم
هر قطره ی دلکنده از قندیل ، روزی
می فهمدم ، وقتی ببیند آبشارم !!!
محمد علی بهمنی
سلام دوستان
امروز یه رمان جدید برای معرفی اوردم
رمان ربکا اثر دافنه دوموریه
رمان خیلی جالبیه
بهتون پیشنهاد می کنم حتما تهیه کنید
این کتاب با این جمله اغاز می شود:دیشب باز خواب دیدم به مندلی رفته ام
این کتاب راجب دختر خدمتکار جوانی است که نامش در داستان اشاره نمی شود که او را با نام
خانم دووینتر در داستان می شناسیم و ...
منبع لینک دانلود:http://www.elkbook.rozblog.com
برای اطلاعات بیشتر راجب کتاب برید به ادامه مطالب
تبادل لینک هوشمند